با گل دختر در آخرین پستش در وبلاگ تو بغل خدا همراه شویم، با عطر شهید مشام خود را بهاری کنیم .
به دام زلف بلندت دچاروسرگمم
مراجدامکن ازحلقه های زنجیرم
چشم های توشاهدتمام دلتنگی های من است.هیچ گاه نیازبه گفتگونبوده ونیست...
نشودفاش کسی انچه میان من وتوست
تااشارات نظرنامه رسان من وتوست
گوش کن بالب خاموش سخن میگویم
پاسخم گوبه نگاهی که زبان من وتوست
برادر!اجازه هست درددل کنم؟یعنی میشود دلم خوش باشدکه روزی یکی ازبازدیدکنندگان این
دفترمجازی توباشی؟خواسته ی زیادی ای است اینکه یک دختربخواهددلش بخواهدکه برادرش
ازحرفهاودردل هایی که مینویسدباخبرشود؟یعنی ممکن است که این خطوط رابخوانی؟
نمیدانم.خداکندکه بدانی وبخوانی .میدانم که خداانقدردستانت رابازگذاشته اما...
امااینکه من لایق این خوانده شدن باشم رانمیدانم.
میدانم که حواست به من هست حتی زمانی که حواسم به تونیست.
شرمنده ام که نه درسیره ونه درصورت هیچ شباهتی به شماندارم.وبااین همه بازهم باتمام وقاحت برادر خطابت میکنم.
شرمسارم برادر!
مدت هاست اسیرقبض وبسط روح شده ام.پای کمالم لنگ شده.برایم دعاکن تاازدست نرفته ام.
شرمسارم برادر!
بیاوبغضم راببین ودلم راببخش...